روز نخست چون گل این بوستان شکفت

عِطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش

هم باشدش بهار رسالت در آستین

هم می چکد گلاب ولایت ز دامنش

مردآفرین زنی که خلیلانه می شکست

بتخانه خلاف خلافت ز شیونش

از سدره نیز در شب معراج می گذشت

حرمت اگر نبود عنانگیر توسنش

تا رخصت حضور نیابد، شب طلوع

مهتاب از ادب نتراود به روزنش

تا کعبه راز سنگ کرامت نیفکند

از چشم روزگار نهان است مدفنش 

 

خزان زود هنگام و کبود شدن یاس بوستان پیامبر ، تسلیت باد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد